مرگ در پاورقی به قلم میلاد سرداری
پارت بیست و سوم
زمان ارسال : ۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 1 دقیقه
- اون خنجر و گوهر مال توئه.
به سمت تپه اشاره کرد.
- از اونجا بیرونش آوردی، یادت باشه اونا خیلی ارزش دارن، میتونی خانوادتو باهاشون ثروتمند کنی.
آذرخش شیهه کشید و قباد آخرین نگاه را به هامین انداخت. هامین پرسید:
- بازم میبینمت؟
- فکر نمیکنم، اما اگه بخوای صدامو خواهی شنید.
او در میان دالانی از زمان با هر قدم اسب به زمان گذشته حرکت میکرد و بعد از چند گام قرنها از ه
...
00خیلی قشنگ و شگفت انگیز...مخصوصا مفهومش...دست مریزاد